هر کس در مسیر زندگی، نوعی از بودن را تجربه میکند که بیانش برای دیگران خالی از لطف نیست و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم. با بیان اینکه چطور در مسیر زندگی قدم برمیداریم. میتوانیم منشا خدمتی برای دیگران باشیم. سخاوت اینکه تجربههای بودنمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم باعث میشود که در یکپارادوکس قرار بگیریم.یعنی ضمناینکه راجع به خودمان میگوییم راجع به دیگران هم باشیم. تا انها راهشان را در زندگی آسان تر بیابند و روند رشدشان سریعتر گردد.
در طول سالهای عمرم هر زمانکه انتخاب میکردم، برای آموختن در کنار استادی باشم. خودم را صد درصد میسپردمبه جریان آموختن وبه شکوتردید در طی دوره بها نمیدادم. همیشه یادگیری برای من ارزش بوده است. به همین علت کلاس برایم یکامر جدی و لذت بخش بوده و هست. آن را یک سرگرمیصرف نمیدیدم . با تمام وجود آموزههای آن کلاس را به کارمیبستم. یعنی با موضوع سطحی برخورد نمیکردم.وهمین در من شعفی برای حرکتدر جهت کیفیت روزهایم ایجاد میکرد. سمت وسوی زندگی ام را جوری قرارداد که بتوانمانسان تاثیر گذار تری در زندگی باشم.
نکته دیگری که لازم میدانم مطرح کنم. این است کهدر این سالها گاهی نیز پیش میآمده که با استاد یک کلاس نمیتوانستم، ارتباط برقرار کنم و کلامش را نمیفهمیدم در چنین مواقعی لزومیبه ادامه نمیدیدم.
یا اینکه یک جایی، مسئلهای در زندگیم پیش میامد ، که آن زمان نمیتوانستم خودم را طوری قوی کنم که، هم آن اتفاق را راهبری کنم و هم کلاس را پیش ببرم. و همین باعث شده از آن کلاس صرف نظر کنم. واین خودش عاملی میشد تا در اولین هشیاریها شروع به قوی تر کردن خودم بکنم. این روزها که نسبت به آنچه که گذشته و هست نگاه میکنم. متوجه هستم در نقطههایی که نتیجه مطلوب را نگرفتم. انتخاب به وقت یا مناسبی نکردم.
به تجربه من هر چه در زندگی زودتر بتوانیم، نسبت به خواستههای قلبی خود، آگاه شویم و الویت بندی مناسب بکنیم. در این مسیر هفتاد ،هشتاد ساله ی زندگی، انتخابهای به وقت و مناسب بیشتری را تجربه خواهیم کرد در نتیجه روند رشدمان سریعتر میشود و زندگی با تمام فراز و نشیبهایش برایمان لذت بخش تر میگردد.