چطور یک انسان میتواند، افق دیدش را گسترش بدهد ؟ یکی از راههایی که میتواند در این مسیر کمککننده باشد ، مطالعه کردن است. البته اگر فقط در حیطه آنچه عقیده و فکر خود و تایید آن مطالعه کنیم. دید ما باز که نمیشود ، هیچ؛ بلکه آدم بسته تر و محدود تری میشویم . زمانی که انسان به خودش فرصت خواندن کتابهایی را بدهد که دیدگاههای مخالف دید اورا داشته باشند. و با انسانهایی همنشین بشود که با اودر یکمسیر فکری و عقیدتی نیستند. این راهی است که به گسترش وجود خودش کمکمیکند.وبه مرور آدمیمیشود که به هیچ عقیدهای محدود نمیشود و با عقیده دیگران که کاملا شخصی هست و به جامعه وافراد دیگر آسیب نمیزند، مخالفت نمیکند. چرا که همینطور که برای خودش حق انتخاب قائل است.برای دیگران نیز.
یکنگاه به سالهای خیلی دور زندگیمکهمیکنم میبینم چقدر از دوران نوجوانی عاشق خدمت کردن، از نوع آگاهی بوده ام.
شاید ۱۵ساله نشده بودم که تابستانها به روستاها میرفتم و کتاب خانه مدارس را تجهیز میکردمو برای بچهها کتاب میخواندم. خودم بیشترین لذتی که تجربه کرده ام لذت مواجهه با اندیشه بزرگان دنیا بوده است. در زندگی قدم در مسیری گذاشته ام، که توانسته است از منانسانعمیق تری بسازد. از اینکه شاگردی کنم، تا به امروز هیچ وقت خسته نشده ام. چون میدانم هر چه دانستههایم زیاد باشد ؛ ندانستههایم بی مرز است. در ارتباط با دیگران، فارغ از اینکه انسانی که با او در ارتباط هستم صاحب چه دین وچه ملیّیت و چه نژاد و جنسیتی هست. با اوارتباط برقرار میکنم.
در این سالها بالا وپایینهای زیادی شدم وهمه انها را برای رسیدن به این مرحله لازم میدانم.
تمام آن کارهایی که شاید به نظر خودم یا دیگران اشتباه بوده را عامل رسیدن به دید امروزم میدانم. از اشتباه نمیترسم . ولی جاهایی را که اشتباهی را سالها تکرار کرده ام وعاملی برای کند شدن حرکتم شده، را نیز میبینم و متوجه میشوم که در آن درسها دانش آموز کند فهمیبودم. حالا هوشیارانه تر از قبل قدم برمیدارم. و میدانم کهتا زنده هستم تنها آموختن است. که به من نیروی زندگی میدهد.
پس بهترین ساعات روزم را به مطالعه میگذارنم.