از نو جوانی عادت داشتم که هر کتابی را که میخواندم. جملاتی از آن را که جالب به نظرم میآمد، در یک دفتر بنویسم. و گاه خلاصهای از آن را نیز مینوشتم. و حتی اگر فیلم سینمایی را میدیدم و جملهای از یک هنر پیشه برایم جذاب بود ثبت میکردم. این کار را در مورد کلاسهایی که میرفتم و برنامههایی که در باب روانشناسی، عرفان، شعر ، فلسفه که میدیدم، نیز انجام میدادم و عادت داشتم بعضی از روزها، دفترم را باز کنم. مطالب نوشته شده در آنرا بخوانم و در موردشان فکر کنم و همچنان این روش را دارم.
این نوشتن به شکلهای دیگری نیز به مرور به زندگیم وارد شد. یکی از برجسته ترین اشکال آن که نه سال گذشته با آن بوده و هستم. نوشتن اولین لحظه بیداری است؛ که اسم آن صفحات صبحگاهی است، که به پیشنهاد جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند (با شروع گذروندن دوره این کتاب) در زندگی روزانه من جا باز کرد، و اتفاق شگفت انگیزی را رقم زد. چرا که باعث شد به مرور منترسهایم راببینم. جسارت رویارویی با آنها را پیدا کنم.و دست به عمل بزنم. همینطور هر روزم را با رهایی بیشتری آغاز کنم. با نوشتن صفحات صبحگاهی ذهن من سبکتر شد. این روزها وبلاگ نویسی و آزاد نویسی نیز جای خودشان را روزهای منپیدا کرده اند.
نوشتن باعث شد که من به درونی ترین و پنهان ترین افکار خود نیز پی ببرم. گاهی شگفت زده شوم که این اندیشه در منبود و مناز آن غافل بودم. در مسیر رشد، مطالعه ونوشتن دو بال پروازیک انسان هستند.و همانطور که با یک بال هیچ پرندهای نمیتواند از زمین بلند شود با یکی از این دوبودن ، ما را از رکود فکری نجات نمیدهد.